چرا حقو ق بشر وجود دارد؟
داکتربصير داکتربصير


چرا حقوق بشر مي تواند و بايد به معيار قانونگذاري، اجتهاد، صف بندي و آرايش نيروهاي سياسي و داوري ها و ارزيابي ها بدل شود؟ چه ريشه ها و خاستگاه هاي رواني و اجتماعي و تاريخي دارد؟ و چه نيازي بدان داريم. از اين رو به سبب آن كه از حقوق بشر به مفهومي جهاني و بدون مرز سخن گفته شده نخست، به جهاني شدن و مفهوم آن و نغمه هاي مخالفش مروري سريع افكنده، سپس به نخستين تلاش هاي جهاني شدن از طريق تاسيس زبان مشترك جهاني اشاره داشته، آنگاه به حقوق بشر به مثابه يك نظام حقوقي بدون مرز مي پردازد و اينكه چه نيازي به چنين نظامي وجود دارد.
نكته كليدي اين است كه اثبات حقوق بشر به عنوان پارادايم، در تداوم سنت قرار مي گيرد نه در تقابل با آن .زيرا به عقيده نگارنده، سلطه حقوق بشر مستلزم نفي دينداري و سنت نيست. حقوق بشر سرچشمه از عرفان و سنت و اديان پيشين دارد كه در عصر مدرن تكامل يافته و انساني و انسان محور و عقلاني و عرفي شده و در سيماي مدرنيته ظاهر گرديده است. در اين نگاه معنويت هم با حقوق بشر تضمين مي شود و رويكرد سكتاريستي و افراط گراي گسست سنت و مدرنيته و اتخاذ حقوق بشر به بهاي نفي دين و معنويت و گذشته بشر را (كه هويت اوست) برنمي تابد. حقوق بشر امروز به مثابه كامل ترين دستاورد بشري بايد الگوي مسلط (پارادايم) عصر ما باشد و قوانين و رفتارها و اجتهادهاي ما با آن سنجيده شود

. جهاني شدن

فرآيند جهاني شدن دير زماني است كه آغاز و انجام شده است، اما آنچه جهاني شدن را به موضوع پر مناقشه اي بدل ساخته، چنان كه گويي در پايان قرن بيستم وارد اين عصر شده ايم، پديده جهاني شدن اقتصاد است. در حقيقت عصر جهاني شدن به مفهوم اقتصادي از نيمه هاي قرن بيستم كليد خورد و در واپسين سال هاي قرن پيش پاراديم نويني را ساخت. مخالفان جهاني شدن در سراسر جهان با تعامل جهاني، فرهنگ جهاني و نزديك تر شدن روزافزون ساكنان اين سياره مخالف نيستند بلكه با اقتصادي شدن اين روند و پيامدهايش مخالفند و سلطه سرمايه داري جهاني، استثمار، افزايش تبعيض و فقر، گسترش قاچاق، تجارت انسان (برده داري و برده فروشي نوين) و ... را حاصل اين فرآيند مي دانند وگرنه اصل جهاني شدن نياز و آرزوي هميشگي انسان ها بوده است. سير و سياحت و سفر به سرزمين هاي دور و احساس لذت از جهانگردي در آدميان حاكي از نياز روانشناختي اوست. ميل به گسترش، به دانستن و كامل شدن، انسان را به گسترش افقي و عمودي واداشته است. اديان و دعوت هاي فراگير آنان و اينكه اقوام و ملت هاي گوناگون با تاريخ و زبان و فرهنگ متفاوت به دين واحدي پابندي داشته يا دارند، جلوه اي از جهاني شدن و جهان گستري را نمايش مي دهد. انسان به موجب نقصان و محدوديت خويش همواره رنجور از احساس كمبود و در تكاپوي كامل شدن و جاودانگي است. فرزندآوري، ولع در ثروت اندوزي و علم جويي برخاسته از روح بي نهايت طلبي و سيري ناپذيري اوست. هنر و ادبيات هم براي رفع اين نياز خلق مي شود.


جهاني شدن و زبان

همدستي و همياري لازمه تحقق مداوم آمال بشر و شدن دائمي اوست و او را به غناي بيشتر و تكامل فزون تر توانا مي سازد ،لذا زندگي هسته اي و خانوادگي به روستا و از روستا به شهر گسترش مي يابد. شهرها بزرگ و بزرگ تر مي شوند و تراكم به وجود مي آيد، اما عطش همچنان ادامه دارد. بزرگ ترين مانع براي تماس و گفت وگو و تعامل فرهنگ ها و ملت ها، زبان بوده است. بدون زبان مشترك نمي توان همديگر را فهميد و نمي توان آموخته ها را انتقال داد. داد و ستد آدميان بدون زبان مشترك به كندي صورت مي گيرد و براي تسريع آن بايد اين مانع برداشته شود. از قرن هجدهم اين دغدغه وجود داشت اما هيچ زباني نمي توانست به عنوان زبان مشترك برگزيده شود زيرا در دوره استعمار، ملت هاي مغلوب و مستعمره زبان مناسب براي جهاني شدن را نداشتند، زباني روان و داراي قواعد و ساختار تعريف شده و روشن و آسان براي آموخته شدن و يا اگر زباني مناسب وجود داشت، منزلت لازم براي آنكه به زبان جهاني تبديل شود را نداشتند. ملت هاي غالب نيز نمي توانستند زبان خود را جهاني كنند زيرا زبان مقوله اي سياسي و وسيله سلطه و يا تثبيت سلطه فرهنگي و تمام عيار استعمار تلقي مي شد و لازمه مقابله با استعمار و چپاول هاي اقتصادي و استبداد سياسي آن، مقابله با سلطه پيدا كردن زبان آن بود. اين مشكل و آن نياز موجب شد، دانشمندي به نام اسپرانتو راه سومي بگشايد. او در سال 1887 م پيشنهاد كرد زبان تازه اي با قواعد و دستور زبان ويژه ساخته شود كه قابليت جهاني شدن را داشته باشد و ملت ها در ضمن حفظ زبان محلي و بومي خود از يك زبان دوم كه در مدارس مي آموزند براي ارتباط بهره گيرند و چون اين زبان تركيبي از خواص و امتيازات و كلمات زبان هاي مختلف اروپايي است، سياسي نمي شود و شائبه استعماري ندارد و قرباني كشمكش، قدرت ها، جهاني و مبارزات آزاديبخش نمي شود.

در سال 1954 يونسكو زبان اسپرانتو را رسما پذيرفت و آموزش و رواج آن را توصيه كرد. اين زبان به ملتي خاص تعلق ندارد تا با غرور از آن سخن بگويند... ده ها راديو در اروپاي شرقي و غربي و امريكا به زبان اسپرانتو برنامه پخش مي كنند و چندين روزنامه و مجله به اين زبان نشر مي يابند. بيشتر آثار كلاسيك جهان و حتي بسياري از كتاب هاي مقدس اديان به زبان اسپرانتو ترجمه شده اند .
اختراع زبان اسپرانتو گرچه در آغاز با اقبال مواجه شد و برخي به آموزش آن پرداختند اما كامياب نبود. بررسي دلايل سياسي و ادبي اين ناكامي خارج از موضوع اين گفتار است و غرض صرفا تعرض به اين نكته بود كه دغدغه ايجاد زبان مشترك به منظور تسهيل جهاني شدن و مراودات جهاني و دستيابي به فهم مشترك و غناسازي فرهنگي و تمدني بشر همواره وجود داشته و گام هايي در اين راه برداشته شده و از قرن نوزدهم بدين سو اوج گرفته است

. جهاني شدن و حقوق بشر

حقوق بشر به مفهوم مدرن آن هنگامي كه براي نخستين بار در انقلاب فرانسه مطرح شد يك موضوع ملي و فرانسوي بود اما اين قابليت را داشت كه از آن قلمرو فراتر رود. اعلاميه حقوق بشر امريكا در 1719 و سپس گسترش آن به عنوان يك هنجار به همه اروپا و به تدريج به ساير جوامع، فرهنگ تازه اي خلق كرد و سرانجام با تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر در سازمان ملل متحد در 26 جون 1945 به صورت يك هنجار رسمي بين المللي در آمد و «ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي» و «ميثاق بين المللي حقوق اجتماعي و اقتصادي» اين اعلاميه را ضمانت اجرايي بخشيده و دولت هاي عضو را موظف به لحاظ كردن اعلاميه حقوق بشر در قوانين داخلي خود ساخت .
نخستين بار انديشه مداخله بشر دوستانه به وسيله گروسيوسي هالندي در قرن 17 و ديگر حقوقدانان قديم مطرح شد و استفاده از زور را به وسيله يك يا چند دولت براي متوقف كردن بدرفتاري نسبت به اتباع خودش در صورتي كه اين بدرفتاري آنقدر گسترده و وحشيانه باشد كه وجدان جهاني را تكان دهد مشروع و قانوني مي دانست .
شايد آن روز اين نظريه غريب مي آمد و يا از آن سوءاستفاده هايي براي مداخله در امور داخلي ساير كشورها مي گرديد اما امروزه حقوق بشر يك هنجار پذيرفته شده جهاني است و حتي دولت هاي ناقض حقوق بشر مي كوشند خود را عامل به آن معرفي كنند و اتهام نقض حقوق بشر را مردود مي شمارند. ظرفيت و قابليت جهاني شدن اصول مندرج در اعلاميه نشان مي دهد كه بدون پيرايه هاي ايدئولوژيك و قومي بوده و صلاحيت معيار شدن را دارد. مي توان گفت از هنگامي كه اعلاميه جهاني حقوق بشر به تصويب سازمان ملل رسيده است، جهاني شدن از پايگاه انساني ترين نياز بشر آغاز شده و تحقق يافته است و نمي توان در انديشه و اجتهاد و قانونگذاري و مرزبندي هاي سياسي و اجتماعي وزن سنگين اين پديده انساني را ناديده گرفت .

حقوق بشر در قلمرو ملي

ضرورت جهاني شدن حقوق بشر برخاسته از ضرورت رعايت آن در قلمرو ملي و اندروني بود. بي رحمي هاي متقابل آدميان نسبت به يكديگر، به ويژه هنگامي كه يك طرف متكي به قدرت بود، اوج مي گرفت. در مراودات و مناسبات متراكم خصوصا در شهرهايي كه انبوه آدميان را در خود جاي داده است، اصطكاك و نقض حقوق متقابل فراوان است و در صورتي كه ساختار قدرت غيردموكراتيك باشد، اين پديده رسميت مي يابد و به خفقان تبديل مي شود. در پيدايي اين وضعيت دو عامل عمده را مي توان ذكر كرد
ـ كنش هاي ايدئولوژيك
ـ تاويل
شايد بتوان گفت آنچه بيش از همه عطش و نياز به حقوق بشر را افزون ساخته عامل نخست بوده است. بدون شك در زيست جمعي، تعارض منافع و يا تعارض سلايق و برخورد نگرش ها اجتناب ناپذير است و اگر قواعدي براي تنظيم آن وجود نداشته باشد قانون جنگل حاكم شده و هر كس قدرت بيشتري داشته باشد ضعيف تر را نابود مي كند. براساس نگرش بدبينانه هابز كه مي گفت: انسان گرگ انسان است، به منظور جلوگيري از وحشت مدام و حذف و تخريب يكديگر و تضمين امنيت جمعي، قانون خلق شد. قانون چيزي جز توافق انسان ها براي رعايت حدود يكديگر نبود اما باز هم درندگي انسان در زير چتر قانون تداوم يافت و آشكار شد. قانون با جوهر ايدئولوژيك مي تواند صورت ها و اشكال ديگري از جباريت كهن را بازتوليد كند و حتي نوعي حقانيت و توجيه مدرن براي آن تدارك نمايد و از اينجا بود كه نياز به قانون با جوهر حقوق بشري افتاد.
بنابراين حقوق بشر با اين اصل قوام مي گيرد كه آنچه اصالت دارد انسان است نه عقيده او و انسان ها مستقل از اينكه چه عقيده اي داشته باشند و اين عقايد منطقي و يا غيرمنطقي، علمي و غيرعلمي و از نظر ديگري درست يا نادرست باشد، كرامت دارند. انسان ها با هر نژاد، مذهب، طبقه و شغلي از حقوق يكساني برخوردارند و هيچ كس بر ديگري امتيازي ندارد و به همين دليل هر انساني با تغيير عقيده اش حقوق و كرامت او زايل نمي شود.

روايي حقوق بشر


در تحقيقات علوم اجتماعي گفته مي شود كه وسيله سنجش يا اندازه گيري بايد روايي و پاياني داشته باشد ، يعني يك پرسشنامه به عنوان ابزار اولا: بايد گوياي مفاهيم و شاخص هاي مورد نظر باشند و آنها را واقعا اندازه گيري كنند، ثانيا: بايد مانند يك ترازو باشد كه هر كس ديگر همان شيء را با اين ترازو وزن كند به همان نتايج برسد. اگر ترازو معيوب باشد ممكن است وزن يك شيء را در نوبت هاي مختلف اندازه گيري متفاوت نشان دهد. با وام گرفتن از اين اصطلاح علوم اجتماعي مي توان گفت كه حقوق بشر قابليت اعتبار و قابليت اعتماد (روايي و پايايي) دارد و معيار مناسبي براي ارزيابي است و مي تواند از نوسان هاي موضعي و ارزيابي ها و اندازه گيري هاي ناروا و سرگردان پيشگيري كند.
بنابر آنچه گفته شد ، اگر هر چيزي جز حقوق بشر معيار باشد ، تضميني براي رعايت حقوق هيچ كس وجود نخواهد داشت و با تبعيض حقوق مومنان مردم تضمين نخواهد شد.
تجربه نشان مي دهد كه آرايش نيروها بر مبناي تقسيم بندي هاي سياسي و عقيدتي ناپايدار است . در مرز بندي هاي مبتني بر منافع و ديدگاه هاي سياسي، گسست ها و پيوست هاي نيروها متزلزل و غيرقابل اعتمادند و دوستي ها به دشمني هاي ويرانگر و دشمني ها به دوستي ها مبدل مي شوند و در ميان اين رفت و برگشت ها و تغيير رفتارها چه حقوقي كه زايل نمي شوند و انسان ها كه ستم نمي بينند.
فراواني اين گسست ها و پيوست ها در طول ساليان اخير البته از نظر علم سياست طبيعي هستند. اين نوسانات عمدتا خاستگاه سياسي داشتند و نيروهايي كه حقوق يكديگر را نقض مي كردند يا همسو بودند گاهي به توافق يا تعارض مي رسيدند. به همين دليل تحولات و دگرديسي ها فاقد خصلت دموكراتيك بود و با كندي زياد و كسب تجربه هاي پر هزينه نيروها را به عقايد دموكراتيك نزديك مي ساخت بدون اينكه لزوما رفتار و منش دموكراتيك در آنها تكوين يافته باشد ، زيرا نوع جابه جايي ها و گسست ها و پيوست ها ناشي از «مصلحت» و «وجود دشمن مشترك» و ناشي از ضرورت و نياز فرقه اي و شخصي بود ، نه ملي. اگر حقوق بشر و رعايت حقوق مخالفان اصل قرار گيرد، ائتلاف ها و انشعاب ها و جابه جايي و دگرديسي نيروها مضمون و نتايج ديگري خواهد يافت و تحقق دموكراسي و امنيت جمعي و نفي خشونت و اعتلاي حقوق بشر را شتاب مي بخشد.

در عرصه بين المللي نيز همين منطق مي تواند نتايج مشابهي داشته باشد. امريكا و دولت هاي غربي كه براساس منافع سياسي خويش در دوران جنگ سرد از رژيم هاي استبدادي در برابر كمونيسم حمايت مي كردند و در همان حال از حقوق بشر هم سخن مي گفتند و درگير تعارضاتي در ايده و عمل بودند ، در همان حال انسان هاي زيادي در زندان و يا تحت شكنجه و يا در مسلخ اعدام قرار داشتند. اگر حقوق بشر به معيار اصلي تنظيم روابط بين الملل تبديل مي شد ، بدون شك جهان ما جهان ديگري بود و امروز غرب نيز به اين حقيقت بيشتر وقوف يافته و پايان جنگ سرد و نظم نوين جهاني شرايط را براي تبديل شدن حقوق بشر به سرلوحه برنامه هاي جهاني و ملي مساعدتر ساخته است.

تاويل
اگر بزرگ ترين دامگاه و قربانگاه حقوق بشر در دو قرن اخير «ايدئولوژي» بوده است ، اين امر بدان معنا نيست كه با ختم برتري ايدئولوژي بر انسان مشكل نيز خاتمه مي يابد. در همين فراز خاطر نشان مي كنم كه برخي به خطا از دوره ختم ايدئولوژي سخن مي گويند و آن را راه رستگاري و پيشرفت حقوق بشر مي دانند حال آنكه اين سخن همچون از سوي ديگر بام افتادن است زيرا ايدئولوژي نيز يك ضرورت و نياز براي زندگي فردي و اجتماعي است ، ولي نه در صورت برتري و سلطه اش بر انسانيت و حقوق انسان.
اين تصور كه در نظام هاي سكولار و غيرايدئولوژيك حقوق بشر تضمين خواهد شد نيز به همان اندازه بر خطاست كه انتظار تضمين كرامت انسان در نظام هاي ايدئولوژيك برود. تجربه برخي از نظام هاي سكولار نشان مي دهد كه نقض حقوق بشر مي تواند از طريق تاويل و تفسير قانون هم صورت بگيرد و با هرچه شفاف تر شدن قوانين و روشن تر ساختن مصاديق و جلوگيري از گريزگاه هاي آن براي تضييع حقوق افراد و ستم به آنها مي توان گامي ديگر برداشت. بسياري از قوانين در هيأت كلي خود بي نقص به نظر مي آيند، اما هر چه به تفصيل درآمده و جزئي تر مي شوند مي توانند راه تاويل هاي ناقض غرض را بگشايند يا مر دود كنند. اعلاميه جهاني حقوق بشر حاوي قوانين كلي و جامعي است، اما هنگامي كه اسناد و پروتوكل هاي ضميمه آن را به تفصيل در مي آورند جامع و مانع نيستند. براي مثال ماده 4 1 ميثاق بين المللي مدني و سياسي مي گويد:

هرگاه يك خطر عمومي استثنايي (فوق العاده) موجوديت ملت را تهديد كند و اين خطر رسما اعلام شود كشورهاي طرف اين ميثاق مي توانند تدابيري خارج از الزامات مقرر در اين ميثاق به ميزاني كه وضعيت حتما ايجاب مي نمايد، اتخاذ نمايند مشروط بر اينكه تدابير مزبور با ساير الزاماتي كه بر طبق حقوق بين الملل به عهده دارند مغايرت نداشته باشد و منجر به تبعيضي منحصراً بر اساس نژاد، رنگ، جنس، زبان، اصل و منشا مذهبي و اجتماعي نشوند.

هر چند اين ميثاق يك كل واحد است و نمي توان مومن به بعض و كافر به بعض شد و با قاعده يفسر بعضه ببعض، هر اصلي با اصول ديگر تفسير مي شود. بنابراين ،به استناد تبصره هاي اين ماده و همچنين ماده 5 1 نمي توان حقوق بشر را نقض كرد. ماده 5 1 مي گويد: هيچ يك از مقررات اين ميثاق نبايد به نحوي تفسير شود كه متضمن ايجاد حقي براي دولتي يا گروهي يا فردي شود كه به استناد آن به منظور تضييع هر يك از حقوق و آزادي هاي شناخته شده در اين ميثاق و يا محدود نمودن آن بيش از آنچه در اين ميثاق پيش بيني شده است، مبادرت به فعاليتي بكند و يا اقدامي به عمل آورد طبيعت سركش قدرت و نفس سركش نوع بشر همواره مستعد خروج از توافقات و قوانين و ميثاق هاي مشترك است و حقوق انسان همواره در معرض پايمال شدن مي باشد پس تاكيد پيوسته بر حقوق بشر و پاسداري از اين نهاد نيز مبرم است تا توازن را پايدار سازد. جامعه اي كه هنوز در مرحله گذار از چالش هاي ايدئولوژي و حقوق بشر است و گاه از تاويل هم بهره مي جويد، نيازمند كوششي فزون تر يعني بر پايي جنبش حقوق بشر است.
اما نبايد فراموش کرد که بسياری از مدعيان دروغين دفاع از حقوق بشر زير اين نام با سوءاستفاده از امکانات و وسايل دست داشته به تصفيه حساب های شخصي،گروهي و سازماني شان پرداخته و با ايجاد فضای مکدر سياسي در جوامع غربي که مهماندار شان مي باشد،ذهنيت بعضي از آنان را نيزتخريش نموده و اهداف خصمانه خود را تطبيق مي نمايند.
December 5th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي